مادر ملوک زمانی
مادر ملوک زمانی، مادر جانباخته منوچهر سرحدی، در سال ١٣١٢متولد شد و در تاریخ ٦ اردیبهشت ١٣٩٢ در تهران در گذشت. وی در بهشتزهرا تهران به خاک سپرده شده است. مادر سرحدی، زنی مبارز و خستگی ناپذیر از دوران کودکی سختیهای بسیاری کشید. او در سن پایین به ازدواجی ناخواسته با مردی میان سال تن داد و به علت مشکلاتی که با همسرش داشت، چهار فرزندش را به تنهایی بزرگ کرد و برای تامین هزینه زندگی دیپلم گرفت و به کار مشغول شد. این زن عاشق، با تلاش و پشتکار بسیار فرزندانش را به دانشگاه فرستاد.
با از دست دادن سلامتیش در سال ١٣۴٩مشکلات اش دو چندان شد. اما ضعف جسمی نتوانست او را از پا بیاندازد و از رسیدگی و پرورش فرزندانش و دیگر فعالیتهای اجتماعی و انساندوستانه غافل کند. وی در سن سی و هفت سالگی، به دلیل فشارهای زیاد زندگی و همچنین نگرانیهایی که داشت، دچار حمله عصبی شد و یک دست و پایش از حرکت باز ماند و دست و پای دیگرش نیز به سختی کار میکرد.
پسرش منوچهر سرحدی در دو حکومت پادشاهی و اسلامی زندانی سیاسی بود. مادر سرحدی از همان زمان با تعدادی از مادران و خانوادههای زندانیان سیاسی آشنا شد و روابط بسیار دوستانهای با آنها برقرار کرد. پیوندی که حتی از روابط خانوادگی نزدیک تر بود. زیرا دردی و عشقی مشترک در آن نهفته بود. این مادر مهربان و فداکار از زمان شاه همپای دیگر مادران و خانوادههای زندانیان سیاسی در اعتراض به بیعدالتیهای شاه و بخصوص برای بهتر شدن وضعیت زندانیان سیاسی و کمک به خانوادههای زندانیان به عنوان نماینده مادران جلودار و سخنگوی همه بود و در تمامی تحصنهایی که خانوادهها داشتند، شرکت فعال داشت.
مادر سرحدی در اعتصاب غذای زندانیان سیاسی در اواخر اسفند سال ١٣۵۶ و فروردین ١٣۵٧ که مدت ٢٩ روز به طول کشید، به همراه سایر مادران در پشت در زندانها حضور دایم و اثرگذاری داشت. این اعتصاب غذا در ابتدا تر و در پنج روز آخر به اعتصاب غذای خشک تبدیل شد و زندانیان به خواستههایشان که داشتن رادیو، روزنامه، دسترسی به کتاب و ملاقات و امکانات بیشتر بود رسیدند و با موفقیت به پایان رسید. او همچنین همراه دیگر مادران زندانیان سیاسی در تحصن خانوادهها در دادگستری در سال ١٣۵٧برای آزادی زندانیان سیاسی شرکت داشت. تلاش و پیگیری مداوم خانوادهها با هم دیگر نقش بسیاری در آزادی زندانیان سیاسی در سال ١٣۵٧داشت.
با جنبش اعتراضی مردم علیه رژیم شاه و آزادی زندانیان سیاسی در سال ١٣۵٧، نور امیدی در دل این مادران و خانوادهها روشن شد و بسیاری از زندانیان آزاد شده از بند و شکنجه زندگی مشترکی برای خود ساختند. منوچهر را جمهوری اسلامی در تیرماه ١٣۶٢ دستگیر و زیر شکنجه برد. دوباره زندان و بند و نگرانیهای پیاپی مادر سرحدی شروع شد، با این تفاوت که این بار منوچهر همسری و فرزندی نیز دارد که نگرانیهای این مادر مهربان و فداکار را دو چندان میکند و با تمام این مشکلات، در نگهداری نوه هایش کمک زیادی میکند. زمانیکه پسرش را به زندان میاندازند، هفتهای دو سه روز را در منزل منوچهر و همسرش سعیده بسر میبُرد تا در نگهداری دخترشان به آنها کمک کند.
دستگیری منوچهر شوک دیگری بود که به مادر سرحدی وارد شد. مادر به پسرش خیلی وابسته بود و پسرش نیز به او. این مادر عاشق در تمام ملاقاتها با منوچهر حضور داشت، حتی زمانی که استخوان کف پایش شکسته بود و نمیتوانست پای بیمارش را به زمین بگذارد. بهصورت نشسته پلههای اتاق ملاقات اوین را طی میکرد تا پسرش را ببیند و هیچگاه از پیگیری پرونده پسرش ناامید نشد.
منوچهر را به همراه تعداد زیادی از زندانیان سیاسی در هفتم شهریور ١٣۶٧ به صورت گروهی اعدام می کنند. ساکی کوچک از وسایلی اندک از او را در چهارم آذر همان سال در کمیته زنجان تحویل خانواده میدهند، بدون اینکه توضیحی دهند چرا کشتند؟ چگونه کشتند؟ وصیتنامهاش چه شده است؟ و محل فناش کجاست؟. در مراسم چهلام کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی در خاوران، مادر سرحدی به اتفاق تعداد زیادی از مادران و خانواده ها بازداشت میشود و او را به کمیتهی خاور شهر میبرند، اما چند ساعت بعد آزاد میشود. او و دیگر خانوادهها در طی این سالها برای رفتن به خاوران و برگزاری مراسم یادبود، دایم مورد اذیت و آزار و احضار و بازداشت و تهدیدهای مستقیم یا تلفنی نیروهای امنیتی و اطلاعاتی بودهاند، اما هیچ گاه حاضر نشدند که از حقوق خود به عنوان یک انسان دادخواه دست بشویند و ظلمی که در حق شان شده است را به فراموشی بسپارند.
مادر سرحدی طی این سالها چگونه برای ملاقات به زندان اوین و چگونه به خاوران میرفت و به خانه باز میگشت، خود داستان دردناک اما عاشقانه دیگری دارد. عروس مهربانش همواره در تمام مراحل زندگی همراهش بود، چه برای بردن او به زندان اوین و چه برای بردنش به خاوران. با رویی گشاده پیش قدم بود و مانند یک دختر مهربان از او مراقبت میکرد.
این مادر مهربان را همه اعضای خانواده دوست داشتند و به او عشق میورزیدند. در سال آخر بیماری اش نیز که عمدتا روی تخت بستری بود و دیگر توان حرکت نداشت، سه دختر و دامادها و تنها عروسش و نوهها چون پروانه به دورش میچرخیدند و او را تر و خشک میکردند. شاید از همه بیشتر دختر بزرگش مینا و نوهاش نسرین که با او زندگی میکردند، عاشقانه به او میرسیدند و پس از مرگش نیز مجنون وار برایش اشک ریختند.
در بیستمین سالگرد کشته شدن منوچهر در هفتم شهریور سال ١٣٨٧نیز تعداد زیادی از نیروهای امنیتی و اطلاعاتی به منزل مادر سرحدی یورش میبرند و پس از شکستن درب منزل وارد آپارتمان شده و مانع برگزاری مراسم میشوند. مادر شجاعانه جلوی ماموران میایستد و زمانی که میخواستند عکس پسرش را از روی دیوار بردارند، کارد را بر گلویش میگذارد و میگوید:” اگر عکس پسرم را ببرید، خودم را خواهم کشت”. آن روز ماموران با اهانت بسیار خانوادهها را مورد تهدید و اذیت و آزار قرار دادند و وسایل زیادی از جمله موبایل همه خانوادهها، کامپیوترهای موجود در خانه و عکسهای خانوادگی آنها را با خود بردند.
خاطرهای از مادر سرحدی
مادر سرحدی، هرسال روز ٧شهریور را به رغم تهدیدهای ماموران امنیتی جمهوری اسلامی، برای منوچهر مراسم یادبود میگرفت و همیشه تعداد زیادی از خانوادههای جانباختگان در این مراسم شرکت میکردند. به دلیل فشار و خفقان و سرکوب، تعداد این مراسمها محدود بود وخانوادهها با خود عکسهای عزیزانشان را به مراسم می بردند. هر مراسم به یک مراسم عمومی برای همهی جانباختگان تبدیل میشد. زمانی که گالین دوپل به ایران رفت، به دلیل خفقان و فشار زیاد، به خانوادهها اجازه ملاقات داده نشد. در آن شرایط مادر سرحدی مقداری از اسناد و مدارکی را که حاوی اطلاعاتی در مورد زندانیان سیاسی و چگونگی اعدام آنها بود، با خود به محل اقامت گالیندوپل برد تا شاید به دلیل وضعیت فیزیکی وی و استفاده از ویلچر بتواند مدارک را بدست او برساند. اما خانوادهها بشدت مورد هجوم وحشیانه مزدوران رژیم قرار گرفتند و مادر سرحدی را بشدت مورد ضرب و جرح قرار دادند و مدارک را از او گرفتند.
منوچهر سرحدی
منوچهر سرحدی در دی ماه ١٣٢۶ در تهران متولد شد. در محيط خانوادگياش سختيهای مردم را بازشناخت، و مادر با آن صبوری و همت و مقاومت، نخستين معلمش بود. در سال ١٣۴٧در پي آشنايي با فرامرز شريفي به مبارزه سياسي روی آورد و در سال سياهکل تحت مسئوليت دو چريک نامي مهدی فضليت کلام و فرامرز شريفي به جنبش فدايي پيوست. فرامرز و مهدی در سال ١٣۵١در درگيری با ساواک جان باختند. در سال ١٣۵٣و در پي ضربهای که منجر به کشته شدن بهروز ارمغاني و بيش از بيست فدايي ديگر انجاميد، ساواک به منوچهر مشکوک و وی را دستگير کرد. ساواک و شکنجه گراناش، نه شلاقهای حسيني و نه آپولو و شب بيدار نگاه داشتنهای عضدی و رسولي نتوانستند منوچهر را به تسليم و اعتراف وادار کنند. منوچهر در بیدادگاه شاه به ١۵سال زندان محکوم شد و تا آذر ١٣۵٧ در زندان قصر زندانی بود.
منوچهر سرحدی در رشته معماری دانشگاه هنرهای زیبا تهران درس میخواند و همزمان کار میکرد. وی از دوران دبیرستان فعالیت سیاسی را آغاز کرد و در دوران دانشگاه فعالتر شد و به سازمان چریکهای فدایی خلق ایران پیوست.
منوچهر در سال ١٣۵٨ازدواج کرد و در سال ١٣۵٩ صاحب فرزند دختری شد. دریغ که این شیرینی زندگی مشترک بر او و همسرش زیاد دوام نیاورد. منوچهر در تیرماه ١٣۶٢ در خیابان توسط یک تواب بنام یاراحمدی که به همکاری با رژیم پرداخته بود، شناسایی و دستگیر و به زندان اوین و زیر شکنجه برده شد. منوچهر را جمهوری اسلامی به دلیل وابستگی به سازمان فدایی- شانزده آذر به زندان ابد محکوم کرد. با اینحال، وی را همراه هزاران زندانی سیاسی دیگر که توسط کمیسیون مرگ به اعدام محکوم شدند، هفتم شهریور ١۶۶٧ به جوخهی اعدام سپرد و آنها را در پنهان در گورهای دسته جمعی در خاوران دفن کرد.
١۴ژوئن ٢٠١۴ برابر با ٢۴ خرداد ١٣٩٣