امروز پنجشنبه۲۳ سپتامبر ۲۰۲١ برابر با ۱ مهر ۱۴۰۰، بیستمین جلسه رسیدگی به اتهامات حمید نوری، کمک دادیار سابق زندان گوهردشت و یکی از عوامل کشتار زندانیان سیاسی در این زندان در تابستان ۱۳۶۷، در دادگاه استكهلم برگزار شد.
امروز، یازدهمین شاکی پرونده حمید نوری، سولماز علیزاده بود که پدرش را جمهوری اسلامی در تابستان ۱۳۶۷ در گوهردشت اعدام کرد. سولماز علیزاده که زمان دستگیری پدرش ۸ سال داشت، از کانادا به صورت تصویری مقابل دادستانها و وکلا شهادت داد.
در ابتدای جلسه، بنکت هسلبری، وکیل مشاور سولماز علیزاده، در رابطه با پدر او توضیحاتی به دادگاه داد. محمد علیزاده اعظمی، در رشته حقوق دکترا داشته و در بانک مرکزی ایران مشغول به کار بوده است. او بیست فروردین ۱۳۶۳ در محل کارش به خاطر هواداری از “فدائیان شانزده آذر” دستگیر میشود. او را ابتدا به زندان اوین میبرند و در آنجا به دو سال زندان محکوم میشود. محمود علیزاده بقیه زنداناش را در زندانهای قزلحصار و گوهردشت سپری میکند و در نهایت در شهریور ۱۳۶۷ بعد از دیدار با “هیات مرگ” اعدام میشود.
سولماز در پاسخ به دادستان که از او پرسید آیا زمانی که پدرش را اعدام کردند، هشت ساله بوده است، میگوید “بله”، هشت ساله بوده است.
دادستان چندین و چند نامه را که پدر سولماز از زندانهای اوین، قزلحصار و گوهردشت برای دختر و همسرش نوشته بود و همچنین نامههای مادرش و سولماز به پدرش را که به عنوان سند در اختیار پلیس قرار داده است، به وی نشان داد. به اتفاق تاریخ آنها را بررسی کردند. سولماز به خواست دادستان، محتوای برخی از نامهها را بازگو کرد و گفت که حتما دادگاه و دادستان میدانند که خواندن نامهها برایاش سخت است.
علیزاده در پاسخ به سئوال دادستان که از او میپرسد آیا پدرش از بنیانگذاران این گروه بوده است، پاسخ میدهد:”نه، او از آنها طرفداری میکرد.”
سولماز در پاسخ به سئوال دادستان که میگوید پدرش به هنگام اعدام سیوپنج ساله بوده است، میگوید پدرش، زمانی که اعدام شد، سیوهفت سال داشت.
دادستان دلیل دستگیری پدرش را از سولماز میپرسد، که او در جواب میگوید که پدرش به خاطر “هواداری از فدائیان شانزده آذر” و”توزیع نشریه کار” دستگیر شد. او در ادامه به دادگاه میگوید که پدرش بعد از آنکه یک نفر او را لو داد، در محل کارش دستگیر شد.
سولماز علیزاده، در پاسخ به سئوال دادستان که از او پرسید چه وقت فهمیدند که پدرش اعدام شده است، گفت یک روز بعد از آنکه از مدرسه به خانه برمیگردد، میبیند که مادرش گریه و زاری میکند و تعدادی از اقوامشان به منزل آنها آمدهاند. او علت گریه و زاری مادرش را میپرسد، به او میگویند که استخوان پای مادر دوباره شکسته است و او درد زیادی دارد و به همین خاطر نیز گریه میکند. داییاش او را بلافاصله به اتاقی میبرد و برای آنکه حواس او را به جای دیگری سوق دهد، از او در باره امتحاناش میپرسد.
او به دادگاه گفت هنگامی که پدرش اعدام شد، خانواده از او مخفی کردند چون او وسط امتحانها بوده است: «آدمها میآمدند و گریه میکردند اما چون من در مدرسه دانشآموز ممتازی بودم، نمیخواستند به من بگویند.»
سولماز علیزاده، در پاسخ به سئوال دادستان که از او پرسید مادرش چه زمانی از اعدام پدرش مطلع شده، میگوید وسایل پدرش را بعد از اعدام به خانهشان فرستادند، همان روزی که مادر گریه و زاری میکرد.
دادستان از سولماز میپرسد که آیا بیاد دارد چگونه فهمیدند پدرش دستگیر شده است؟ سولماز جواب میدهد که یک روز ماموران به خانهشان آمدند و همهجا را گشتند. پدرش را در ماشینی در بیرون از خانه، نشانده بودند.
سولماز در پاسخ به دادستان که از او پرسید چگونه فهمیدند پدرش به زندان محکوم شده است، گفت که از طریق نامهای که پدرش برایشان نوشته بود. سولماز این نامه را نیز به عنوان سند در اختیار پلیس قرار داده است. سولماز میگوید دو هفته یکبار برای ملاقات پدر به زندان میرفتند. هربار دو ساعت توی راه بودند و بسیار برایشان، بویژه برای رفتن به زندانهای قزلحصار و گوهردشت سخت بود. سولماز به دادگاه میگوید که آخرین نامه پدرش را، قبل از آنکه اعدام شود، در خرداد ۱۳۶۷ دریافت کردهاند و او بتاریخ ۲٨ تیر ۱۳۶۷ به پدرش جواب میدهد. این دو را نیز به عنوان سند به پلیس سوئد داده است.
سولماز علیزاده در پاسخ به دادستان که از او میپرسد چگونه مطمئن است پدرش در گوهردشت اعدام شده است، میگوید به دو دلیل؛ یکی اینکه زندان گوهردشت آخرین زندانی بود که پدرش در آن زندانی بود و دومی اینکه تعدادی از همبندیهای سابق پدرش اعدام او را تائید میکنند. یکی از همبندیهای پدرش، زمانی که در”راهرو مرگ” نزدیک اتاق “هیات مرگ” نشسته بود، صدای پدرش را میشنود که “به هیات مرگ” گفته بود آنها را به رسمیت نمیشناسد، و این “دادگاه”، ایدئولوژیک است و به مثابه یک دادگاه انگیزاسیون عمل می کند.
سولماز در پاسخ به سئوال دادستان که از او میپرسد آیا این شخص دیده است پدرش را برای اعدام بردهاند، میگوید او دیده بود پدرش را در سمت چپ راهرو نشاندند.
سولماز علیزاده، در پاسخ به سئوال دادستان که از او میپرسد آخرین باری که پدر را دیدند چه وقت بوده است، می گوید قبل از اعدامها، مادر و عمهاش به دیدن پدرش در زندان گوهردشت میروند. از او میخواهند شرایط آزادی را بپذیرد. اما پدر نمیپذیرد. دادستان از او میپرسد شرایط آزادی چه بوده است؟ علیزاده میگوید باید انرجارنامه مینوشت و چون جمهوری اسلامی یک حکومت ایدئولوژیک است، باید به نحوی قبول میکرد که مسلمان است.
سولماز در پاسخ به این سئوال دادستان که چه وقت به او گفتند که پدرش اعدام شده است، گفت که مادرش بارها سعی کرد به اشکال مختلف به او بگوید که پدرش اعدام شده است، اما او متوجه گفتهای مادرش نمیشد. تا اینکه یک روز مادرش از او میپرسد که آیا فیلم “گلهای داودی” را به خاطر میآورد که مادر سعی میکرد اعدام همسرش را از پسر نابینایاش پنهان کند؟ سولماز پاسخ میدهد بیاد میآورد. مادر از او میپرسد آیا مادر آن پسر کار درستی کرده است که اعدام پدرش را از او پنهان کرده بود؟ سولماز در جواب میگوید نه، او باید از اول حقیقت را به پسرش میگفت. مادر به سولماز میگوید بنابراین من نیز باید به تو حقیقت را بگویم، پدرت را جمهوری اسلامی اعدام کرده است. برای سولماز که منتظر بود پدرش از زندان آزاد شود، این خبر بسیار تکان دهند بود.
سولماز: اصلا نمیتوانم توصیف کنم حتی گریه نکردم و مات و مبهوت و شوک بودم. تا چند روز فکر میکردم در یک دنیای مجازی سیر میکنم و بسیار هولناک بود. همانطور که دادگاه هم میداند ما حتی اجازه سوگواری هم نداشتیم و این هم درد ما را بیشتر میکرد. شاید این را به دادگاه بگویم که من از سال ۲۰۱۲ گریههایم را آغاز کردم. من زندانیانی را ملاقات کردم که با پدرم هم زندانی بودند و او را میشناختند. من از ۱۳ سالگی تا ۳۵ سالگی سوگواری نکرده بودم.
دیدهبان ایران،
نهاد اجرایی بنیاد ایران تریبونال
۲۳ سپتامبر ۲۰۲١ برابر با ۱ مهر ۱۴۰۰